سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از جام جهانی حذف شدیم

شنبه 85 خرداد 27 ساعت 7:37 عصر

_ بیشتر علاقه دارم که از دور و در خبرها نتایج مسابقات تیم ملی را بشنوم ، تا اینکه در دوساعت پر از اظطراب به نتیجه نهائی برسم. اما  امروز جو گیر شدم و به همراه آقای همسر به تماشای مسابقه ایران و پرتقال نشستم       . جناب همسر در نیمه اول سر امتحان بود و در ابتدای نیمه دوم به منزل رسید . من نیز در نبود او برای ابراز همدردی ! تلویزیون را خاموش کرده بودم . به هر حال از جام جهانی حذف شدیم . شنیده بودم که پرتقال تیم قوی ای  است ، و نتیجه آن را هم در بازی دیدیم . البته من هم مثل خیلی ها فکر می کردم که پرتقال می برد.

 _ هر وقت بازی بین تیم های کشورهای آفریقایی و سیاه پوستها با سفید پوستها را می بینم، نمی دانم چرا ولی دلم می خواهد که سیاها ببرند و ناخواسته طرفدار آنها می شوم.احساس می کنم مظلوم هستند و در مقابل سفید پوستها به آنها ظلم می کنند !

_ نمی دانم چرا ؟ ولی هر وقت فردوسی پور را می بینم دلم به حال مادرش می سوزد . ناخودآگاه احساس می کنم در کودکی اش پسر خیلی شر و شیطونی بوده است و به اصطلاح « از دیوار راست بالا می رفته » از بس پرجنب و جوش است و یکجا بند نمی شود ( از این جور بچه ها خوشم می آید).

 

_ فصل امتحانات است و خانه ناگزیر فضای درسی به خود گرفته . هر دوی ما خوشحالیم که هفته آخر امتحانات است و فصل رهایی ! نزدیک.   


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


یادداشت وارده !

چهارشنبه 85 خرداد 17 ساعت 8:36 عصر

 

دوستی از یکی از شهرستانها برایم مطلبی ارسال کرده است . بد نیست یادداشتهای سایر همسران روحانی را نیز در اینجا بیاورم البته بدون هیچ دخل و تصرفی !

به نام خدا
 
یک خانم که ازدواج می کند به نظر من حالا دیگر نسبت به بعضی مسا ئل باید طوری دیگر تصمیم بگیرد وعمل کند و اما سخن من یا نظر و عقیده من که حتما نظر وعقیده خیلی های دیگر است در مورد همسر یک روحانی فرق می کند .  در جامعه ما این طور رایج شده است که بعضی خانم ها به جای اینکه به شرع ودین
رجوع کنند به همسران روحانی ها نگاه می کنند والگو می گیرند . من به عنوان همسر یک روحانی در اطراف خودم وجامعه بارها این امر رامشاهده کردم مثلا یک مرتبه در جلسه احکام از خانمی شنیدم که گفت چون همسر یک روحانی را دیدم که در مجلس عروسی به طرز خاصی ظاهر می شود به این نتیجه رسیدم که پوشیدن لباسهای ......در مجالس زنانه اشکالی ندارد.
............ ایام محرم من وحاج اقا به یکی از روستاهای نیشابور برای تبلیغ رفتیم شب که خانه یکی از روستاییان مهمان بودیم خانم صاحبخانه برای شام زن ها ومردها را سر یک سفره دعوت کرد وقتی من خیلی محترمانه از خانم صاحب خانه خواهش کردم که سفره شام را از مردها جدا پهن کند ان خانم بعد از قبول درخواست من گفت : درگذشته در  خانه انها سفره غذا جدا بوده است اما چون چند مدت پیش وقتی یک روحانی با همسرش برای تبلیغ به این روستا امده بودند چون همسر آن روحانی با نامحرم سر یک سفره غذا خورده بعد از آن ما فکر کردیم که سر سفره با نامحرم غذا خورن اشکالی ندارد وبعد از آن سر یک سفره غذا می خوریم .
بعد از جریان من  به این نتیجه رسیدم که همسر یک روحانی باید در سخن گفتن و مخصوصا رفتار واعمالش دقیق تر باشد که زمانی برای اینطور زنان وجامعه الگو غلطی نباشند
 و عمل انها برای دیگران (همسران روحانیون) مشکل ساز نباشد.
 
 خداحافظ به امید دیدن مطلبم در وبلاگ شما.   

نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


دلم برای امام تنگ شده

یکشنبه 85 خرداد 14 ساعت 9:56 صبح

                                   

 

بازهم چهارده خرداد و خاطرات آن روز :

آن روز برای اولین بار در عمرم گریه پدرم را دیدم. آن قدر کوچک بودم که از غم رفتن امام تنها سایه حزن و اندوهی  طولانی را در خانه به یاد دارم. و صبحی که با گریه پدر و مادر بر سر سفره صبحانه آغاز شد و صبحانه ای که نا تمام ماند . خوب به یاد دارم من و هم سالانم درباره این موضوع صحبت می کردیم که « آیا تو امام را از نزدیک دیده ای ؟» و حسرت کودکانه ای که در پی این سوال برای من و بسیاری دیگر از ندیدن امام در دلمان به وجود می آمد .

دیشب با همسرم یکبار دیگر فیلم « از کرخه تا راین » را تماشا کردیم . پس از آن از شبکه یک تصاویر جدید و جالبی از امام و حوادث آن روزها پخش می شد که بسیار تاثیرگذار بود ، دیدن آن تصاویر بازهم مرا به چهارده خرداد برد و همان گریه پدر و ... .  

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


برق امید

جمعه 85 اردیبهشت 8 ساعت 11:24 عصر

                                    

در یکی از همین روزهای لطیف بهاری صحنه زیبایی دیدم :

اول بگویم ساختمان مهد کودک جامعة الزهرا با ساختمان آموزشی که محل تشکیل کلاسهاست کمی فاصله دارد. مهد کودک در محل ورودی و ساختمان آموزشی پس از آن قرار دارد.

آن روز پس از گذشتن از مهد کودک و تماشای دوباره مادران و بچه های ریز و درشت رنگارنگشان ، راهی ساختمان آموزشی شدم. دم در نگهبانی مادری به همراه فرزند تقریبا چهار ساله اش از مهد رد شده و به آنجا رسیده  و ظاهرا مادر از خانم نگهبان تقاضا می کرد که اجازه دهد فرزندش همراه او به کلاس رود. وقتی نگاه امیدوار کودک به خانم نگهبان و لحن صحبت مادر را دیدم فهمیدم جریان از این قرار است که فرزند به مادر اصرار کرده که « قول می دهم بچه خوبی باشم ، من را با خود به کلاست ببر» صحنه زیبا از نظر من برق امیدی بود که در چشمان آن پسر بچه دیدم . گویی تمام وجودش یکپارچه  امید به خانم نگهبان بود و لبخندی بر لب که حاکی از اطمینان قلب بود .

با خود فکر کردم چه امید زیبایی! و زیباتر اینکه اگر بنده ای اینگونه به خدا امید بندد دیگر چه غم دارد . خواهرم همیشه می گوید : « معامله خدا با بندگان به قدر امید و حسن نظر بنده به خدایش است »

 

 چند روز پیش در جامعة الزهرا گلدانهای زیبایی از گلهایی شمعدانی و شاه پسند حراج کرده بودند . یک گلدان شمعدانی را چهارصد  و پنجاه تومان خریدم و آوردم منزل .

 

در ضمن ، دوستان زیادی به وبلاگم لینک داده اند که از بسیاری اطلاع ندارم. پیام بگذارید تا من هم لینک وبلاگ شما را اینجا بیاورم.  


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


پس از مدتها ...

دوشنبه 85 فروردین 28 ساعت 11:5 عصر

 

در کلاس مبانی ترجمه قران کریم ، وقتی استاد درباره نکته های دقیق و ظریف لغتها و عبارتهای قرانی و رعایت آنها در ترجمه قران مطالب جدید و جالبی گفت ، تازه فهمیدم که ترجمه قران یعنی چه ! مطالب مورد بحث آنقدر برایم جذاب بود که شب در خانه ، آنها را برای همسرم بازگو کردم و با هم درمورد آنها صحبت کردیم  و او هم نکاتی دیگر برایم در همین موضوع گفت . از امروز به بعد قران را جور دیگری خواهم دید.

برای مطالعه بیشتر و انجام تحقیقات کلاسی سی دی جامع التفاسیر و جامع الاحادیث را هم تهیه کردیم. تا چند دقیقه پیش هم در حال کار کردن با انها بودم که خیلی مفید بود.

امروز برای دومین بار اتفاق اسفناکی رخ داد ! درست وقتی که با حس تمام در حال آب پاشی گلها با آب پاش بودم و از تمیز کردن برگهای چند گلدان منزلمان لذت می بردم .....با احساس بوی شیشه شوی ، ناگهان متوجه شدم که به جای آب ، به گلها مایع شیشه شوی پاچیده ام !!!  و با دست پاچگی ....

 

اینکه مدتی است در اینجا ننوشته ام نه به دلیل بی تفاوتی به عرف وبلگ نویسی و یا بی احترامی به پیامهای شما با شد . بالاخره برای هر کاری اوج و فرودی است که امیدوارم زودتر، بهتر و بیشتر بنویسم.  

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


برادرم قیام کن

سه شنبه 84 بهمن 18 ساعت 5:18 عصر

                      برادرم قیام کن

( تجمع طلاب و دانشجویان مقابل سفارت دانمارک )

       

چقدر مناسبت عجیبی است بین امروز و دیروز...کربلای امروز و کربلای دیروز!!

از کتاب فتح خون شهید آوینی :

قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.

یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که :‌الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است  که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند . یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید.

 صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی ، و اگر نه ... دیگر به جای آنکه با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو

عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است . اینجا درکربلا ، در سرچشمه جاذبه ای که عالم را بر محورعشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد؛ از خون عاشق،خون شهید.

امام فریاد کرد:« وای برشما! چه بر شما رفته است که سکوت نمی کنید تا سخنم را بشنوید ، حال آنکه من شما را به سَبیلِ الرَّشاد می خوانم و آن که مرا اطاعت کند از هدایت یافتگان است وآن که عصیان ورزد، از هلاک شدگان . واینک همه شما بر من عصیان کرده اید و قولم را نمی شنوید، چراکه گناه ، باران عطیّات خدا را بر شما بریده است و شکم هاتان ازحرام پر شده و خداوند قفل بر دلهاتان زده است. وای برشما! چرا سکوت نمی کنید؟! چرا گوش نمی سپارید؟...» سخن چون بدینجا رسید ،‌آنان یکدیگر را به ملامت گرفتند و گرداب سکوت یکباره همه صداها را درخود بلعید . جماعتی مانند آنان همچون گوسفندهایی ابله چشم به یکدیگر دارند و طعمه های گرگ فتنه غالباً همینانند. برقی از غضب خدا چون صاعقه فرود آمد و زمین را لرزاند و باران سرازیرشد... اما باران را در خارستان کویری دل های مرده چه سود؟ امام به خشم آمده است و سخنانش صاعقه ای است که زمین را به تازیانه آتش گرفته است . چه سرهایی که به زیر افتاده است و چه دلهایی که از خوف می لرزد! اما آنان کورموش هایی هستند که ازخوف رعد به اعماق تاریک سوراخ هایشان پناه می آورند و می گریزند. خشم امام ، خشم خداست ، اما این نه آن خشمی است که بلا را نازل کند، خشمی است که پدران مهربان با فرزندان گستاخ خویش دارند آنگاه که از همه لطایف الحیل مأیوس شده اند. امام هنوز پرهیز دارد از آنکه شمشیر را در میان نهد.

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


غروب جمعه ها

پنج شنبه 84 بهمن 13 ساعت 8:19 عصر

                   

باز هم هفته ای گذشت وشب جمعه فرا رسید دانش آموزان،محصلان وکارمندان ادارات و...امشب راحت می خوابند و چه بسا فردا صبح هم به تلافی یک هفته سحر خیزی تا ساعت 9 صبح بخوابند .استادی داشتیم خراسانی که می گفت:جمعه روز عید مسلمانان است و واقعا حیف است که کم خوابی های طول هفته را روز جمعه جبران کنیم .به هر حال جمعه هم روز خداست روز نماز جمعه وبازار رنگارنگ جمعه در کنار مصلی وبعد هم غروب جمعه ،دعای سمات و سنگینی قلب آدمها ،کمتر کسی است که روز جمعه دلش نگیرد وکمتر کسی است که از چرایی این دلتنگی نپرسد...

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


محرم در خانه ما

دوشنبه 84 بهمن 10 ساعت 10:51 عصر

 امشب وقتی از خانه پدری برگشتم احساس کردم همسرم خیلی با عجله خانه را ترک کرده است . وقتی به خانه آمد ، پس از سلام و احوالپرسی گفت : « دم غروب که تنها بودم رفتم سراغ تلویزیون . یک مداحی پخش می کرد . دلم گرفت ، تصمیم گرفتم برای نماز به حرم بروم » .  بعد از شنید ن حرفهایش و دیدن لباس مشگی اش ، من هم حس غریبی پیدا کرد م .

و بدین ترتیب محرم در خانه ما آغاز شد.


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


ساده زیستی

پنج شنبه 84 دی 29 ساعت 10:47 عصر

 

یک روز هنگام صحبت و همفکری در مورد خرید یک رادیو ضبط ، درست در ان لحظه ای که با اعتماد به نفس تمام ، به همسرم گفتم : « من یک رادیو ضبط کوچک و مناسب لازم دارم » ناگهان در ذهنم جرقه ای زده شد . چرا همش یک چیز ساده ؟ یاد میز تلویزیونم افتادم که به هنگام خرید یک میز کوچک و ساده انتخاب کرده بودم . سرویس چوب ، یک چیز معمولی ، فرش و پشتی بازهم معمولی و متوسط و ... آخر چقدر ساده ؟ مگر میز تلویزیون زهرا خانم  را نمی بینی که چقدر قشنگه ! ویترین هما خانم را که چه جذبه ای دارد ! از فرشهای دست بافت نیم میلیونی کوکب خانم نگو که دل همه را برده !... .

ولی من فکر می کنم ساده زیستی چیز دیگری است ، یک عظمت و وزانت خاصی را به همراه دارد  و آرامش خاطری که وصف ناشدنی است . نه فقط بخاطر اینکه همسرم روحانی است ( اگر چه اقتضای زندگی طلبگی همین ساده زیستی است ) بلکه اگر همسرم هر فرد دیگری هم بود ، ساده زیستی را بیشتر دوست داشتم .

در ساده زیستی است که مال و ثروت در اختیار و کنترل آدمی است ؛ نه آدمی اسیر مال و ثروت !

پیامهای زیادی داشتم که وظیفه د ارم به یک یک آنها پاسخ دهم . متاسفم که پاسخ ها با تاخیر است ولی سعی می کنم که لطف شما عزیزان را بی پاسخ نگذارم . البته اگر آقای همسر ، کمی از کارهای اینترنتی خود کاسته و برای  من هم وقتی بگذارند .

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


هوالشاهد

سه شنبه 84 دی 13 ساعت 11:3 عصر

                         

 

پایان ترم نزدیک  است و بحث داغ امتحانات .

دیروز یک امتحان کلاسی داشتیم ،  وقتی استاد به کلاس آمد ، اصلا حرفی از امتحان نزد ! دیگر داشت باورمان می شد که استاد یادش رفته امتحان داریم . دورو غ نباشد یه جورائی هم خوشحال شدیم . تا اینکه ساعت کلاسی تمام شد و ما خوشحال و شادان آماده رفتن به خانه می شدیم که یک دفعه استاد گفت : نماینده کلاس این برگه امتحانی را بین بچه ها توزیع کند و شب در منزل به سوالات پاسخ داده و فردا هم پاسخنامه ها را به اتاق من بدهید . وااای من هم مثل بقیه خشکم زد . بالاخره برگه امتحانی به دستم رسید . با این جمله شروع شده بود : « بسم الله الرحمن الرحیم . هو الشاهد ! »

ناخوداگاه به یاد بعضی از امتحانات گذشته ام در دوره کارشناسی در دانشگاه افتادم ، یک بار یکی از بچه ها از آخر کلاس بلند شد و پاسخ نامه اش را با دوستش که در اول کلاس نشسته بود ، عوض کرد و استاد هم که دم در کلاس ایستاده بود ، نگاهی ؛ و لبخندی که بین او و شاگردش رد و بدل شد و نگاه تاسف بار بعضی دیگر از همان جمع .

گاهی وقتها خودم هم از تجربه هایم لذت می برم .   

همسرم بعد از خواندن این مطلبم روایتی را برایم گفت که خیلی جالب بود . حضرت علی علیه السلام می فرمایند : اتقوا معاصی الله فی الخلوات . فان الشاهد هوالحاکم. ( از معصیت خداوند در خلوتهای خود دوری کنید . چرا که شاهد این گناه  ، همانا حاکم روز حساب است )

 

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4      >